معنی بی شرفی

لغت نامه دهخدا

شرفی

شرفی. [ش َ رَ] (اِخ) ابواسحاق ابراهیم بن محمد شرفی. خطیب قرطبه منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیه. (از منتهی الارب).

شرفی. [ش َ رَ] (اِخ) سعیدبن سیدقرشی، منسوب به شرف در مصر، محدث است. (منتهی الارب).

شرفی. [ش َ رَ] (اِخ) علی بن ابراهیم ضریر فقیه. منسوب است به شرف (در مصر). (منتهی الارب).

شرفی. [ش َ رَ] (اِخ) عتیق بن احمد....منسوب به شرف در مصر، محدث است. (از منتهی الارب).

شرفی. [ش َ رَ] (اِخ) یاقوت بن عبداﷲ... موصلی. کاتب است و منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیه. (از منتهی الارب).

شرفی. [ش َ رَ] (ص نسبی) منسوب است به شرف که جایی است در مصر. (از انساب سمعانی). || منسوب است به شرف که مکانی است در اندلس. (از انساب سمعانی).


علی شرفی

علی شرفی.[ع َ ی ِ ش َ رَ] (اِخ) ابن طیب بن عبدالرحمان شرفی اندلسی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی اندلسی شود.


بی شرفی

بی شرفی. [ش َ رَ] (حامص مرکب) کیفیت و حالت بی شرف. بی حرمتی. بی آبرویی. بی عرْضی. بی ناموسی. فرومایگی. دنأت.

فارسی به انگلیسی

بی‌ شرفی‌

Dishonesty, Rascality

گویش مازندرانی

شرفی

مشبک بافی ساقه جوراب

حل جدول

بی شرفی

وقاحت

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بی شرفی

602

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری